گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل دهم
III – رمان فرانسوی


همین ماریوو در فرانسه شکل و ترکیبی نو به رمان داد. در 1731، وی نخستین بخش رمان خود، زندگی ماریان، را به چاپ رساند. مردم پاریس از این داستان استقبال کردند؛ به دنبال آن، یازده بخش دیگر داستان را تا 1741 انتشار داد. ولی با آنکه تا 1763 زنده ماند، داستان را به پایان نرساند، زیرا منظور اصلی او تحلیل خوی و سیرت زنان- بویژه زنان دلباخته- بود، نه داستانسرایی. سرآغاز رمان بسیار دلکش است. دسته ای از راهزنان دلیجانی را به دام می اندازند و همة سرنشینان آن را، جز دختری به نام ماریان، می کشند. ماریان زنده می ماند و در سالهای پیری این داستان را نقل می کند. قهرمان داستان و نویسندة فرضی آن تا پایان داستان خویشتن را به خواننده نمی شناسانند. راوی دستنویس داستان را با احتیاط به دوستی می سپارد و می گوید: «فراموش مکن که وعده داده ای هرگز نگویی من کیستم؛ می خواهم جز تو کسی مرا نشناسد.»

1. شخصیت نمایشنامة «اتللو»، اثر ویلیام شکسپیر. ـ م.

چون پدر و مادر ماریان، در میان سرنشینان دلیجان، به دست دزدان کشته می شوند، بورژوای نیکدلی ماریان را پرورش می دهد و بزرگ می کند. ماریان در یک کتابفروشی فروشنده می شود، و با زیبایی دلفریبش از موسیو دو کلیمال دل می رباید. دو کلیمال برای او هدایایی کوچک و کم ارزش و سپس هدایایی گرانبها می آورد؛ و سرانجام از او می خواهد که خویشتن را بدو تسلیم کند. دختر درخواست وی را رد می کند و پس از تردید و دودلی بسیار – که ماریوو با فهم دقیقی شرح می دهد-، هدایای وی را برایش پس می فرستد این نیز ناگفته نماند که ماریان در این هنگام به موسیو دو والویل، برادر زادة کلیمال، برمی خورد. دو والویل از عمویش جوانتر و کم پولتر است. والویل در طول 1000 صفحه ماریان را معطل و بلاتکلیف نگاه می دارد و خویشتن را با دختری دیگر سرگرم می سازد. داستان در اینجا پایان می یابد.
زندگی ماریان برجسته ترین رمان روانشناختی فرانسة قرن هجدهم است؛ تنها روابط خطرناک (1782)، نوشتة شودرلو دولاکلو، با آن برابری می کند. رمان ماریو و شاهزاده خانم کلو (1678) مادام دو لافایت را به یاد می آورد که در رقت احساسات و زیبایی سبک بدان نمی رسد، ولی در تحلیل و موشکافی انگیزه ها و احساسات قهرمانانش بر آن برتری دارد. قهرمان این داستان زنی است که چون شخصیت پملا، اثر ریچاردسن، عفت و پاکدامنی خود را حفظ می کند- اما تنها به خاطر بازار گرمی. وی می داند که زنان برای به چنگ آوردن مردان پرهوس، و برخورداری از حمایت آنان، ارزشی زودگذر و ناپایدار دارند. این اثر موشکافتر و ظریفتر از اثر ریچاردسن است. ریچاردسن هفت سال پس از انتشار زندگی ماریان، نگارش پملا را آغاز کرد (1740)؛ و دور نیست که با الهام گرفتن از آن، این داستان را نوشته باشد؛ روسو نیز هنگام نگارش هلوئیز جدید از کلاریسای ریچاردسن الهام گرفته است.
ماریو و اخلاقیات سخت و احتیاط آمیز طبقة متوسط را منعکس می نمود؛ ولی کربیون (پسر) اندیشة خویش را به بی بندوباری بیپروای اشراف معطوف کرد. کلود پروسپر ژولیو دو کربیون، یا «کربیون شاد» (برخلاف پدرش که شهرت «کربیون غمگین» داشت و پسرش را بدترین اثر خود می نامید)، در پاریس دوران نیابت سلطنت، که اخلاق مردم آن با تربیت یسوعی خود وی بسیار ناسازگار بود، پرورش یافت. چند سالی را در اطاق زیر شیروانی پدر با سگان، گربه ها، و کلاغهای او به سر برد. در بیست و هفت سالگی (1734) با نشر رمان کفگیر نامدار شد؛ سزاوار بود که او همة کتابها و قهرمانانش را به این نام بخواند، زیرا- همانگونه که شامفور گفته است- عشق در نزد او مفهومی جز «تماس دو پوست» نداشت. داستان در ژاپن آغاز می شود، ولی نویسندة آن کلیسا، دولت فرانسه، و دوشس دو من کوچولو («خیارپریان») را چنان بیپرده هجو کرد که کاردینال فلوری وی را پس از انتشار داستان به مدت پنج سال از پاریس تبعید کرد.
کربیون پس از بازگشت به پاریس، در 1740 پر سروصداترین رمان خود را به نام

نیمکت منتشر ساخت و بار دیگر برای مدتی کوتاه از پاریس تبعید شد. داستان در آگره اتفاق می افتد، ولی اخلاق قهرمانان پاریسی است. «سلطان» خسته شده است و می خواهد داستانی بشنود. آمانزئی، در باری جوان، ملزم است بگوید که چگونه در زندگی و تجسم قبلی یک نیمکت بوده است. سپس برخی از گناهان و ناپاکیهایی را که روی فنرهایش روی داده اند بیاد می آورد؛ چون بر تعداد زناها می افزاید، تفصیلات و جزئیات آنها نیز افزایش میابند. کربیون بیش از همه از داستان «مهدی» و «مخلص» لذت می برد. این دو نفر، پس از آنکه از پاکدامنی خویش سخن می گویند و بدان می بالند، اعتراف می کنند که اندیشه های آنان نیز چون افکار دیگر مردم ناپاکند؛ و نتیجه می گیرند که کردار ناپاک بدتر از اندیشة ناپاک نیست. از همین روی، تصمیم می گیرند اندیشة خود را عملی سازند. اما این یک مورد استثنایی بود؛ زنان کربیون همگی در پی پولند. «امینه پولی را که از دلدارش گرفته است بدقت می شمارد، و تنها زمانی خود را به او تسلیم می کند که کاملا اطمینان می یابد که دلدارش در شمارش پول اشتباه نکرده است.»
چنانکه پیش بینی می شد، این کتاب با اقبال عامه روبرو شد، به چند زبان ترجمه گشت، در همه جا مردم از آن استقبال کردند، و در هر ترجمه ترتیب بخشهای آن را بر هم زدند. لارنس سترن اذعان داشت که داستانهای کربیون در او اثر کرده است؛ هوریس والپول می گفت که داستانهای کربیون را بیش از داستانهای فیلدینگ می پسندد. تصور تامس گری پرهیزگار از بهشت این بود که «تا ابد داستانهای تازه ای از ماریوو و کربیون بخواند.» لیدی هنریتاستفرد پس از خواندن داستانهای کربیون، به فرانسه شتافت و معشوقة کربیون، مادر فرزند وی، و سرانجام همسر وی شد؛ گفته می شود که او کربیون را به «همسری نمونه مبدل ساخت.» در 1752، کربیون همراه آلکسی پیرون و شارل کوله باشگاه کاوو (غار) را برای مردان شوخ طبع ، که در بی ادبی و مزاح شهره بودند، بنیان نهاد. در 1759، طی حکمی بازرس شاهی و مسئول سانسور کتابهای ادبی شد؛ و پس از مرگ دیر رس پدر، حقوق مستمر وی را به ارث برد. شاهنامه آخرش خوش است.1
کتابهای کربیون سالها قبل از مرگ وی از نظر افتادند و به فراموشی سپرده شدند. ولی در همان هنگام، کشیشی دانشمند داستانی نوشت که هنوز زنده است و ما را به خود می کشد، زندگی و سرگذشت آنتوان فرانسوا پروو د/اگزیل، که جهانیان وی را به نام آبه پروو می شناسند، چون داستانهایش مغشوش و پر از دگرگونی بود. پروو در 1697 در آرتوا زاده شد و در نزد یسوعیان تحصیل کرد. به فرقة یسوعیان پیوست (1713)، یسوعیان را ترک گفت، در ارتش خدمت کرد، به دختری دل باخت، ناکامی و دلشکستگی کشید، و سرانجام در فرقة بندیکتیان

1. ترجمة تحت اللفظی ضرب المثل انگلیسی چنین است: «آن خوش است که خوش پایان پذیرد.» شکسپیر نیز نمایشی به همین عنوان دارد که در فارسی به صورت «آن خوب است که پایانش نیکوست» آمده است. ـ م.

راهب شد (1726). گرچه عجیب است، ولی از آن پس تقریباً همة هزینة زندگی را از راه قلم فراهم ساخت.
حتی قبل از ترک زندگی رهبانی، نگارش داستان خاطرات و ماجراهای یک مرد با ارزش را آغاز کرده بود، که چهار جلد اول آن در 1728 در پاریس به چاپ رسید. پروو پس از یک سال زندگی در انگلستان، به هلند رفت. در 1730، به چاپ داستان دیگری پرداخت که فیلسوف انگلیسی، یا سرگذشت آقای کلیولند، پسر نامشروع کرامول نام دارد؛ این کتاب یکی از کهنترین رمانهای تاریخی جهان است، و او در نه سال آینده آن را به هشت جلد رساند. در 1731، جلدهای پنجم تا هفتم خاطرات را در آمستردام به چاپ رساند؛ جلد هفتم، با نام ماجراهای شوالیه د گریو و مانون لسکو، نوشتة آقای د.، جداگانه در پاریس انتشار یافت (1731). دولت فرانسه خواندن این کتاب را تحریم کرد، و موجب محبوبیت ناگهانی آن گشت ـ که هنوز ادامه دارد. گویند که مردم پاریس، «برای خرید آن، چون دیوانگان سرودست می شکستند.»
داستان مانون در لفافی از تظاهر ناشیانه پوشانیده شده است. دوازده روسپی را در یک وسیلة نقلیه، برای تبعید به امریکا، به بندر لوهاور می برند. مارکی ــــ ، «مرد باارزش» بی نام و نشانی که بناست داستان را در هر هفت جلد تذکره ها برای ما نقل کند، فریفتة زیبایی یکی از این دختران می شود. در صفحات بعدی کتاب، از زیبایی دختر، که «می توانست بت پرستی را به جهان بازگرداند.» داستانها می گوید. وی همچنین متوجه شوالیه د گریو نومید می شود که چشمان اشکبارش را به مانون ـ دلدار پیشین خود ـ دوخته است و اندوهناک است که به سبب تنگدستی نمی تواند او را تا تبعیدگاه همراهی کند. مارکی بر او دلسوزی می کند و 4 لویی د/ اور به د گریو می دهد تا او بتواند مانون را تا لویزیانا همراهی کند. دو سال بعد، مارکی در بندر کاله بدو برمی خورد و او را به خانة خود می برد. از آن پس، داستان را خود د گریو نقل می کند.
د گریو جوان شایسته ای بود که در کالج آمین تحصیل می کرد و در درس و رفتار سرمشق شاگردان دیگر بود. والدینش امیدوار بودند که او به فرقة «شهسواران مالت» بپیوندد، و در مخیلة خویش «مرا می دیدند که صلیبی بردوش کشیده ام» ولی مانون وارد صحنه می شود و همه چیز تغییر می کند. در آن هنگام مانون پانزدهساله و او هفدهساله بود، و هرگز «به اندیشة تفاوت جنسی زن و مرد نبود». این حس خفته ناگهان در او بیدار می شود. مانون بدو می گوید که او را برخلاف میلش به آمین فرستاده اند تا راهبه شود. د گریو پیشنهاد می کند که او را نجات دهد، و با هم به پاریس می گریزند. علاقة متقابل گویی برای پیوند زناشویی کافی بود. «ما از مراسم کلیسایی گذشتیم و، بی آنکه خود بدانیم، زن و شوهر شدیم.» برادر د گریو او را می یابد، دستگیر می کند، و به نزد پدر می برد. پدر به او می گوید که مانون معشوقة بانکداری، به نام آقای ب.، شده است. د گریو تصمیم می گیرد بانکدار را بکشد. پدرش او را زندانی می کند. دوستی، به نام تیبورژ، به خانة آنان می آید و تأیید می کند که مانون معشوقة آقای ب. است، و

به د گریو اصرار می کند که به فرقه های دینی بپیوندد. جوان به مجمع سن ـ سولیپس می رود و در سلک آبه ها درمی آید. «با خود می اندیشیدم که برای همیشه از شر عشق نجات یافته ام.» دوسال بعد، برای شرکت در مجلس سخنرانی همگانی به سوربون می رود. مانون در میان مردم است؛ خود را به د گریو می رساند، به بیوفایی خویش اعتراف می کند، ولی سوگند می خورد که برای فراهم ساختن پول برای او ناگزیر بوده است با آقای ب. مرتکب ناپاکی و گناه شود.
بار دیگر، باهم می گریزند. در شایو خانه ای می گیرند و 000’60 فرانکی را که مانون از آقای ب. گرفته است با ولخرجی و خوشگذرانی برباد می دهند. د گریو، که بار دیگر رهبانیت را کنار گذاشته و شوالیه شده است، امیدوار است بخشایش و پول پدر را به دست آورد. همچنین امیدوار است که پس از مرگ پدر وارث دارایی او شود. دزدان آنان را غارت می کنند و سخت تنگدست می شوند. «آنگاه دانستم انسان بی آنکه خست پیشه سازد می تواند قدر پول را بداند. ... مانون را می شناختم؛ ... هرقدر هم که در روزهای خوشی وفادار و بامحبت باشد، انسان به هنگام تنگدستی نمی تواند روی او حساب کند. او به زیاده روی و خوشگذرانی چندان علاقه دارد که حاضر نیست بخاطر من آنها را زیرپا گذارد.» اما مانون را بیش از شرافت نفس دوست دارد. د گریو، به راهنمایی برادرش، هنگام ورقبازی نیرنگ به کار می برد و اندکی پول می برد. بار دیگر دزدان او را غارت می کنند. مانون از او دل می کند، به نزد پیرمرد پولدار هوسرانی می رود، و عمل خود را این سان توجیه می کند: «کار می کنم تا شوالیة خود را آسوده و توانگر سازم.» برای ربودن پولهای پیرمرد توطئه می کنند؛ موفق می شوند، می گریزند، اما دستگیر می شوند. مانون را به نام روسپی به یک بیمارستان همگانی می فرستند، و د گریو را به صومعه ای گسیل می دارند. د گریو دربان صومعه را می کشد و از آنجا می گریزد، پول قرض می کند و به مراقبان بیمارستان رشوه می دهد تا بگذارند مانون از بیمارستان بگریزد. مانون بدو وعدة عشق ابدی می دهد.
پس از آنکه د گریو بار دیگر گرفتار تنگدستی می شود، مانون خویشتن را به وارثی پولدار می سپارد و معشوقة او می شود؛ اما بار دیگر دستگیر می شود، و پدر د گریو مقامات انتظامی را برآن می دارد که وی را از فرانسه تبعید کنند. د گریو می کوشد وی را در راه برباید؛ چون نمی تواند، با او به نیواورلئان می رود. در اینجا، مانون یاد می گیرد با تنگدستی بسازد و به د گریو کاملا وفادار بماند. دو دلداده دوباره دینداری و پارسایی پیشه می سازند؛ ولی پسر فرماندار مستعمرة نیواورلئان به مانون دل می بازد. چون مانون رسماً با د گریو زناشویی نکرده است، فرماندار نیواورلئان با استفاده از اختیارات خویش به او دستور می دهد که با پسرش زناشویی کند. د گریو پسر فرماندار را در دوئل می کشد و پیاده با مانون به بیابان می گریزد. پس از راهپیمایی فرساینده، مانون از هوش می رود، بر زمین می غلتد، و می میرد. «دوروز و دوشب در کنار مانون دلبندم نشستم و بر لبان و دستهای او بوسه زدم.» با دست خود

گوری برای مانون می کند، او را دفن می کند. و برای آنکه با او بمیرد، در گور می خوابد. ولی دوست خوبش، تیبورژ، که تازه از فرانسه رسیده است، او را می یابد و با خود به کاله و به نزد مارکی می برد تا داستان خود را برای او بازگوید.
مانون لسکو طلیعة یک رشته رمانهای معروف به «رمانهای رقت انگیز» شد. همة زنان، حتی زنان پاکدل، بر سر گور مانون و در اندوه د گریو اشک ریخته، و از ناپاکی و فریبکاری و آدمکشی او گذشته اند. پروو با انتساب این همه نقص و گناه به قهرمانان خویش، با تشریح دلبستگی عمیق مانون به خوشی، و با نقل فریبکاریها و دزدیها و آدمکشی دلدار او کوشیده است داستان خود را درست و واقعی جلوه دهد؛ مانون نمونة کهنی از زنان داستانها، و د گریو نمونة تازه ای از مردان داستانهاست. هرگاه او به د گریو مجال می داد که در گور دلدارش جان سپارد، شاید اثر داستان از این هم فراتر می رفت.
شاید پروو از آن جهت داستان را با چنین احساسی شرح کرده که خود تب و تابی چون د گریو داشته است. این کتاب زندگینامة خود اوست. ولی باید متذکر شویم که او چون پروو مردی کاهل و تنپرور نبود و با دسترنج دیگران نمی زیست. او سه رمان بزرگ ریچاردسن را به فرانسه برگردانید، و این ترجمه ها در فرانسه موجب چنان شور و شوقی نسبت به آثار ریچاردسن شدند که آنهمه تعبیرات متفاوت را در آثار روسو و دیدرو پدید آورد. گذشته از این، او زندگی سیسرون، اثر میدلتن، و تاریخ انگلستان هیوم را به فرانسوی برگردانده، و چند داستان کوتاه نوشته، و بسیاری از جلدهای تاریخ عمومی سیاحتها را تألیف کرده است. در 1733 در آمستردام فریفتة معشوقة مردی دیگر شد. چون دریافت که فرقة بندیکتیان حکم بازداشت او را گرفته است، با دختر به انگلستان گریخت. در لندن با تدریس خصوصی هزینة زندگی را فراهم ساخت. در 15 دسامبر، وی را به شکایت یکی از شاگردانش به اتهام جعل اسکناس 50 پوندی بازداشت کردند. قانون برای این جرم کیفر مرگ پیش بینی کرده بود. ولی پروو را، به دلیلی که دانسته نیست، پس از اندک زمانی آزاد کردند. به فرانسه بازگشت (1734) و دوباره به فرقة بندیکتیان پیوست. در 1753، وی را به نیابت دیر سن ـ ژرژ ـ دو ـ ژن برگزیدند.
مرگ پروو، ده سال پس از آن، افسانه ای را شایع ساخت که خواهرزاده اش آن را چون واقعیتی برای سنت ـ بوو نقل کرده است: پروو هنگامی که در جنگل شانتیی می گشت، سکته کرد. پزشک، به گمان آنکه پروو مرده است، کالبد او را شکافت تا علت مرگ را کشف کند؛ پروو هنوز زنده بود، و پزشک او را کشت. این داستان را کسی باور نمی کند.
پروو اثر پیگیری در ادبیات فرانسه برجای نهاد. روسو هنگام نگارش هلوئیز جدید، از پروو الهام گرفت؛ او دیدرو تیزذهن و رقیق القلب را به نوشتن «نمایشنامه های رقت انگیز» احساساتی واداشت. داستانهای او در پل و ویرژینی، اثر برناردن دو سن ـ پیر، رنگ ایدئالیستی به خود

گرفتند، در لا دام او کاملیا، اثر آلکساندر دوما (پسر)، دوباره ظاهر شدند، و پیش از آنکه فلویر مادام بوواری را معرفی کند (1857)، نقشی در نهضت رمانتیک بازی کردند؛ مانون هنوز در صحنة اپرا زندگی می کند و می میرد.